کد مطلب:223760 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:301

حمید بن قحطبه قاتل شصت سید علوی
شیخ صدوق روایت می كند از عبدالله بزاز نیشابوری كه پیرمردی سالخورده بود او گفته من با حمید بن قحطبه طائی طوسی معاملاتی داشتم سفری بطوس بدیدن او رفتم استقبال شایانی از من كرد روزهای رمضان بود قبل از ظهر آفتابه لگن برسم مسلمین صدر اسلام آوردند كه دستها شسته شود ناهار صرف كنند من گفتم كه ماه رمضان است و لابد شما روزه هستید من هم مسافر باحترام روزه شما غذا نمی خورم گفت من هم روزه نیستم با هم غذا می خوریم گفتم شما كه بحمدالله سالم هستید چرا افطار كرده اید گفت عللی دارد كه بعدا برای شما نقل می كنم پس از صرف غذای ظهر ناگهان او را گریه دست داد و شروع كرد گریستن گفتم تو را چه می شود ای امیر طوس گفت موقعی كه هارون در طوس بود شبی مرا احضار كرد نیمه شب بود دیدم شمشیر و شمعی در پیش رو دارد و غلام سیاهی هم ایستاده تا وارد شدم سربلند كرد گفت ای حمید تا چه حد اطاعات مرا می كنی گفتم اطاعت شما را ببذل مال و نفس خود می كنم گفت بسیار خوب برگرد برو منزلت چون برگشتم از این احضار نیمه شب و این سؤال و مرخصی دادن هارون سخت درشگفتی بودم بمنزل رسیدم لباسها را كندم كه در بستر استراحت كنم هنوز قرار نگرفته صدای دق الباب شنیدم: كیستی؟ گفت اجب امیرالمؤمنین پیش خود گفتم انا لله و انا الیه راجعون



[ صفحه 180]



گمان بر این است كه می خواهد مرا بكشد یا بر قتلی مهم امر كند این دفعه سلام كردم سر بزیر انداختم بمن گفت بنشین زیر دست او نشستم باز سر بلند كرد گفت ای حمید تا چه اندازه اطاعت امیرالمؤمنین را می كنی گفتم ببذل مال و اهل و خاندان و جان هارون خندید و بمن گفت برو استراحت كن در حالت تشویش بار دیگر در دریای تفكر فرورفته تا بمنزل رسیدم و لباس بیرون آورده كه بخسبم باز صدای در بلند شد گفتم كیستی قاصد هارون گفت اجب امیرالمؤمنین! با كمال پریشانی منصرف از حیات نزد او رفتم مرا امر بنشستن كرد همان سؤال را تكرار كرد تا چه میزان اطاعت ما را می كنی این دفعه گفتم بالمال و النفس و الاهل و الولد و والدین هارون خندان شد گفت این شمشیر را بگیر و همراه این غلام برو هر چه بتو امر كرد اطاعت كن من شمشیر را گرفته و غلام شمع را برداشته همراه او رفتم تا بخانه ای رسیدیم كه درب آن خانه قفل بود در را گشود وارد شدیم 3 زاویه داشت و یك چاهی عمیق وسط خانه حفر شده بود - قفل یكی از اطاق ها را گشود بیست نفر از سادات معمر و مجلل و جوانان زیبای علوی در آنجا مقید بغل و زنجیر بودند آنها را یك یك بیرون آورد گفت امیر هارون فرمان داده اینها را بكشی و این ها همه از علویین از اولاد علی و فاطمه(ع) بوده اند. یك یك او می آورد و من ناچار گردن می زدم و اجساد و سرها را در آن چاه می ریختم چون آن بیست نفر تمام شد درب دوم را گشود بیست نفر دیگر از اولاد علی و فاطمه مقید بزنجیر آورد و گفت امیر فرمان داده یك یك را گردن زنی ناگزیر چنان كردم یك یك گردن زدم و آن نیمه شب بدن و سر را در چاه ریختم تا اطاق سوم را گشود آنجا نیز بیست نفر از سادات علوی جوان و پیر - خوردسال و سالخورده همه مقید و برخی دارای محاسن سفید و پینه كبود پیشانی آنها آشكار بود باز غلام گفت امیر چنین امر كرده و من همه را گردن زدم آن آخری كه باقی مانده بود پیر مردی سید سالخوده كمر خمیده چهره نورانی داشت وقتی خواستم او را گردن بزنم این عبارت را گفت فقال لی تبا لك یا مشئوم ای عذر لك یوم القیمة اذا قدمت علی جدنا رسول الله(ص) و قد قتلت من اولاده ستین نفسا قد ولدهم علی و فاطمه علیهاالسلام.

این سخن كه شنیدم مو بر بدنم راست شد لرزه بر اندامم افتاد خواستم منصرف شوم غلام هارون غضب آلود بمن نگریست گفت زود اطاعت كن امیر را و تن او را در این چاه بینداز و آن شب چنین عملی از من سر زد برگشتم هارون تحسین كرد بخانه رفتم در حال اضطراب و هنوز آن اضطراب و تشویش باقی است اینك برای آدمی كه مرتكب چنین جنایتی شده باشد



[ صفحه 181]



نماز و روزه چه سودی دارد من شك ندارم كه مخلد در آتشم. [1] .

این عمل را عینا منصور عباسی هم در بغداد كرد و جوانان علوی را در میان ستونهای گچ و آجر می گذاشت و روی عمارت را می پوشانید حمید بن قحطبه بدین امر كه اطاعت هارون كرد مبغوض حق تعالی و رسول خدا و اهل بیت شد اما در مقابل این جنابت والی طوس شد باغی بزرگ كه چهار میل مربع بود باو واگذار كرد كه محل دفن هارون شد و اكنون قبه رضوی است.

این روایت نشان می دهد كه هارون سادات علوی را دستگیر می كرد و در طول از بغداد تا خراسان بهر كس از این خاندان برخورده همه را دستگیر كرده و مقید بزنجیر در قریه سناباد طوس زندانی تهیه كرده و آنها را در آن زندان مقید نموده و چون عده آنها بشصت نفر رسد بدست حمید قحطبه همه آنها را كشت و حتما مأمون از این جریان اطلاع داشت و روی همین نقشه دستور داد كه تمام سادات علوی و عباسی را دعوت بمرو كنند و آنها را تمركز دهند تا بحساب مخالفین برسد و تحت نظر باشند بتواند با خیال راحت بكار خود ادامه دهد.


[1] عيون اخبار الرضا ص 62.